آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

دينا خانوم

امروز كه رفتم آبتین از مهد گرفتم یک کاردستی خوشگل درست کرده‌بودند یک ماهی بود که با ‍‍cd درست شده ‌بود بعد اومديم توي حياط طبق معمول آبتين با وسايل بازي شروع كرد به بازي بعد يك دختر كه مامانش اومده بود دنبالش اومد با آبتين شروع كرد به بازي آبتين هم رو كرد به من گفت مامان اين دوستم اسمش ديناست بالاخره دينا خانوم ديدم دختر خوشگلي بود (خوبه بچه‌ام بد سليقه نيست ) كمي با مامانش صحبت كردم و قضيه ازدواج بهش گفتم ايشون هم تاييد كرد كه بعضي وقت‌ها دينا مياد خونه و مي‌گه ايليا گفته مي‌خوام با تو ازدواج كنم يا فلان پسر گفته مياي باهم ازدواج كنيم من(مامان دينا) هم به مهد اطلاع دادم او...
20 مهر 1390

ازدواج

آبتين تازگي‌ها خيلي ازدواج ازدواج مي‌كنه  سه تا دوست دختر داره: دينا، ليلا و نيلوفر، كه ظاهراً دينا و ليلا واقعيه و توي مهدشونه چون بعضي وقت‌ها مي‌گه چرا دينا نمياد تو كلاس ما يا روز جشن ليلا توي مهدشنون ديدم فكر مي‌كنم پيش دبستاني هستند ولي نيلوفر خياليه چون هر خانم خوشگلي كه مي‌بينه مي‌گه اين نيلوفره مي‌خوام باهاش ازدواج كنم بعضي وقت‌ها سوپر من مي‌شه و مي‌خواد دينا از آتش نجات بده بعضي وقت‌ها بن تن مي‌شه با نيلوفر مي‌خواد ازدواج كنه. چند روز پيش رفت‌ توي اتاقش يك دفعه ديدم در بست رفتم ببينم چي كار ميكنه ديدم شلوارشو در آ...
20 مهر 1390

عروسی

ديشب عروسي نوه عموم بود آبتين براي اولين بار بردم عروسي تا حالا جشن عروسي نيومده بود هميشه پيش مادربزرگ‌هاش مي‌موند من و پيمان مي‌رفتيم ولي تصميم گرفتم آبتين را ببرم كه مراسم ببينه آخه تازگي‌ها نسبت به عروس و عروسي حساس شده ولي خيلي اشتباه كردم چون نه به او خوش گذشت نه به من از اول مهموني تا آخر من دنبال آبتين توي سالن مي‌دويدم يك سري بچه شيطون توي سالن بودند كه حرف آدم حاليشون نبود آبتين هم مي‌خواست با اونها بازي كنه من هم نمي‌خواستم بره چون بچه‌ها خيلي كله خراب بودند مدام دنبالش بودم كه كار خطرناكي انجام نده هر كاري كردم كمي برقصه نيومد فقط دنبال بچه‌ها مي‌دويد آخرش هم بادكنك مي&...
15 مهر 1390

ملاقات مامان زري

ديروز مامان زري به علت اينكه مينيسك پاش پاره شده عمل كردند پيمان هم از صبح تا عصري پيش مامانش بود ولي من نتونستم برم پيشش براي همين امروز تصميم گرفتم برم ملاقاتش اول مي‌خواستم برم آبتين از مهد بردارم ببرمش خونه مامانم بعد برم بيمارستان ديدم خيلي دير مي‌شه براي همين آبتين با خودم بردم البته با دوستم نيلوفر كه خونشون نزديك بيمارستان بود رفتم  نيلوفرجون من دم بيمارستان پياده‌كرد آبتين هم از دم بيمارستان تا اتاق مامان زري كلي سؤال كرد مامان زري چي شده؟ چرا بيمارستانه؟ آقاي دكتر كجاست؟ مامان زري با آمبولانس اومده بيمارستان؟ ... بعد تا رسيديم دوباره از مامان زري پرسيد پات چي شده گفت درد مي‌كر...
11 مهر 1390

آغاز سال تحصيلي 90

امروز مهد آبتين جشن آغاز سال تحصيلي داشتن براي همين از مادرها هم دعوت كرده‌بودند همراه بچه‌ها در جشن شركت كنند براي ناهار هم قرار شد آنجا باشيم من كه به علت كار زياد نتونستم از ابتداي جشن باشم مجبور شدم آبتين با خودم بيارم شركت تا كمي كارهامو انجام بدم بعد بريم مهد. بماند كه چقدر آبتين توي شركت شيطوني كرد كه طبق معمول من از آوردنش پشيمون شدم يكي از شيرين‌كاري هاشو بگم : توي اتاق مدير ما يك وايت برد هست كه بعضي وقت‌ها كه آبتين مياد شركت و مدير هم توي اتاقش نباشه آبتين ميره اونجا نقاشي مي‌كنه امروز هم گير داده‌بود مي‌خوام برم نقاشي كنم هرچي قلم و كاغذ بهش دادم كه اينجا نقاشي كن فايده نداشت گفتم مديرم توي اتا...
3 مهر 1390

زبان انگليسي

تازگي‌ها آبتين درزبان انگليسي پيشرفت كرده از 1 تا 10 را به انگليسي مي‌تونه بشماره  فصل‌هاي سال و بعضي از رنگ‌ها، مكالمه ساده مثل سلام، اسمت چيه ، حالت چطوره، متشكرم و... بلده از اين بابت من و پيمان خيلي خوشحاليم     ...
12 شهريور 1390

برنده

آبتين امروز مسابقه شنا داشت از ساعت 10 صبح من و پيمان رفتيم مهد تا بچه‌ها همه جمع بشن و خانم جوادي مدير مهد سخنراني كنه نيم ساعت طول كشيدمن يك ساعت مرخصي گرفته بودم خلاصه ساعت 40/10 شروع كردند اول بچه‌هاي بزرگتر طول استخر شنا كردند سه نفر سه نفر مسابقه مي‌دادند خيلي جالب بود از همه جالب‌تر اينكه آبتين بدون نق زدن كنار استخر نشسته بود و بچه‌ها را تماشا مي‌كرد ساعت 11 بالاخره نوبت آبتين شد با دو تا ديگه از بچه‌ها رفت داخل آب و شروع كرد عرض استخر شنا كردن باورم نمي‌شد آبتين ترسو خيلي قشنگ رفت توي آب و شروع كرد به شنا كردن خيلي عالي بود بين دو نفر ديگه آبتين اول شد و بهشون مدال دادند من و پيمان خيلي خوشحا...
25 مرداد 1390

مسابقه شنا

فردا آبتين مسابقه شنا داره ساعت 10 برگزار مي‌شه بايد مرخصي ساعتي بگيرم برم از نزديك تماشا كنم  بعداز ظهر هم مهد كلاس روانشناسي كودك گذاشته حتما شركت خواهم كرد پسرم موفق باشي ...
24 مرداد 1390

ازدواج

ديشب آبتين نمي‌خوابيد به زور ساعت 30/10 بردمش توي تختش كه بخوابه گفتم برات قصه بگم گفت بله گفتم كدوم قصه بگم گفت قصه پيمان بگو من هم شروع كردم زندگي پدرشو براش تعريف كردن كه چه بچه شيطوني بوده بعد بزرگ شده مدرسه رفته دانشگاه رفته سربازي رفته بعد كار پيدا كرده بعد با يك دختري بنام شراره ازدواج كرده بعد اونها صاحب يك پسر شدن كه اسمش آبتين و مامان و باباش خيلي آبتين دوست دارند و آرزو مي‌كنن كه اونهم خوب غذا بخوره و بازي كنه بزرگ بشه بعد درس بخونه دانشگاه بره با يك دختر خوب ازدواج كنه بچه دار بشه بعد آبتين گفت من مي‌خوام دختر داشته‌باشم بعد گفت مي‌خوام ازدباج (ازدواج) كنم بعد دختر داشته‌باشم (تو دلم گفتم عجب مارمول...
22 مرداد 1390

دستشويي

امروز آبتين با حالت گريه و خواب آلوده اومد پيشم گفتم چي شده گفت ميترا جون نگذاشت جيش كنم من هم خيلي عصباني شدم بردمش دستشويي جيشش كرد بعد از مريم جون خواستم ميتراجون صدا كنه سعي كردم كمي به خودم مسلط باشم ميترا كه آمد كمي خسته و بي‌حال بود فكر كنم كه روزه بود بعد از سلام و احوالپرسي گفتم ميتراجون مشكلي پيش آمده گفت نه چطور گفتم آبتين گريه مي‌كرد ازش پرسيدم چي شده گفت ميترا جون نمي زاه برم جيش كنم ميترا گفت نه بعد با دستش صورت آبتين بالا گرفت گفت تو كي به من گفتي جيش دارم ، گفت قبل از استخر رفتش دستشويي بعدشم كه از استخر اومد خوابش برد. حالا نمي‌دونم به خاطر روزه داري حوصله نداشته آبتين ببره دستشويي يا واقعا آب...
18 مرداد 1390