دينا خانوم
امروز كه رفتم آبتین از مهد گرفتم یک کاردستی خوشگل درست کردهبودند یک ماهی بود که با cd درست شده بود بعد اومديم توي حياط طبق معمول آبتين با وسايل بازي شروع كرد به بازي بعد يك دختر كه مامانش اومده بود دنبالش اومد با آبتين شروع كرد به بازي آبتين هم رو كرد به من گفت مامان اين دوستم اسمش ديناست بالاخره دينا خانوم ديدم دختر خوشگلي بود (خوبه بچهام بد سليقه نيست) كمي با مامانش صحبت كردم و قضيه ازدواج بهش گفتم ايشون هم تاييد كرد كه بعضي وقتها دينا مياد خونه و ميگه ايليا گفته ميخوام با تو ازدواج كنم يا فلان پسر گفته مياي باهم ازدواج كنيم من(مامان دينا) هم به مهد اطلاع دادم اونها هم گفتند اين رفتارها طبيعي چون توي سني هستند كه دارند جنسيت ميشناسند ولي با اين حال ما مراقبشون هستيم با حرفهاي مامان دينا كمي خيالم راحت شد بعدش از هم خداحافظي كرديم و اومديم سوار ماشين شديم. توي ماشين هم آبتين دينا كه اونهم داشت سوار ماشين ميشد به پيمان نشون داد و معرفيش كرد. پيمان هم با خنده گفت: خوبه بد سليقه نيستي