آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

عمه فرزانه و عمه فرشته

ديشب عمه‌هاي آبتين (فرزانه و فرشته) اومده بودند پيش ما آبتين از اين مسئله خيلي خوشحال بود آخه آبتين عمه‌هاشو خيلي دوست داره
12 ارديبهشت 1390

داماد

امروز هم آبتين زياد خوب نيست، ديشب هم خوب نخوابيد امروز بردمش مهد خوشبختانه ميتراجون اومده بود خوشحال شدم آبتين اولش كمي نق زد ولي بعد با ميترا رفت سركلاس به پيمان زنگ زدم كه آبتين زود از مهد بگيره زياد حالش خوب نيست. ديشب تلويزيون داشت مراسم عروسي نوه ملكه انگليس رو نشون مي‌داد آبتين هم داشت نگاه مي‌كرد و در مورد تصاوير از من سؤال مي‌كرد من هم توضيح مي‌دادم وقتي تموم شد آبتين گفت : مامان من هم مي‌خوام داماد بشم گفتم انشاءا... انشاءا... عزيزم وقتي بزرگ شدي درس خوندي رفتي دانشگاه بعد داماد مي‌شي بعد پيش خودم فكر مي‌كردم واقعاً يكروزي آبتين مي‌خواد ازدواج كنه من مي...
11 ارديبهشت 1390

روز بد

امروز آبتين حالش خوب نيست نمي‌دونم چرا آبريزش بينيش بند نمياد الان يك هفته بيشتره آبريزش بيني داره دكتر هم بردمش گفت چيزيش نيست ولي كمي بيحاله صبح كه بردمش مهد با گريه و زاري رفت ميتراجون هم نيومده بود براي همين چندتا مربي باتفاق خانم جوادي (مدير مهدكودك) بزور آبتين از من جداش كردن، خيلي حالم گرفته‌است. اين دو روز كه نيومدم سركار يك عالم كار ريخته رو سرم بعداز ظهر ساعت 15/15 رفتم از مهد بگيرمش ديدم لباسش كثيفه صورتشم كثيفه منهم ناراحت شدم گفتم لطفاً صورت آبتين بشوريد مريم جون گفت امروز ميترا نبوده نتونستن خوب برسن گفتم اين دليل نمي‌شه تازه از صبح تا بعدازظهر آبتين دستشويي نبرده بودن حتماً ا به مدير مهد گزارش مي‌دم بع...
10 ارديبهشت 1390

مريضي

ديشب احساس كردم حالم بده يك مسكن با سرماخوردگي بزرگسالان خوردم خوابيدم ولي صبح ديدم نمي‌تونم از رختخواب بيام بيرون خيلي حالم بد بود به خانم ناصري SMS دادم كه امروز نميام پيمان كه از سركار اومد من رفتم دكتر گفت: ويروسيه بايد استراحت كني دو روز برام استعلاجي نوشت اومدم خونه كمي سوپ درست كردم ، غذا درست كردم خوابيدم به پيمان گفتم آبتين ببر مهد گفت حالشو نداره براي همين آبتين نه امروز مهد مي‌ره نه فردا چون فردا كسي نيست آبتين ببره پنجشنبه و جمعه هم تعطيله باز شنبه براي بردن آبتين به مهد مشكل دارم خيلي حالم بده بهتره استراحت كنم ...
6 ارديبهشت 1390

مورچه

امروز كه آبتين از مهد گرفتم ميترا جون (مربيش) گفت از آبتين راضيه خيلي پسر با محبتيه و حرف گوش كنه مخصوصاً خيلي هوادار ميتراست. مي‌گفت آبتين مورچه كلاسه. احساس مي‌كنم آبتين هم به ميترا وابسته شده چون توي خونه بعضي وقتها حرفمو گوش نده مي‌گم به ميترا مي‌گم دوستت نداشته‌باشه زود كار بدشو متوقف مي‌كنه مي‌گه نه نه ميترا منو دوست داشته‌ باشه به ميترا بگو برام (بن تن) بخره. دم در مهد داشتم كيف آبتين مرتب مي‌كردم كه يك دفعه يكي از بچه‌هاي مهد اومد بيرون يك دختر همسن آبتين اسمش مائده بود اينقدر با مزه با هم صحبت مي‌كردن كه دلم نيومد برم ايستادم تا ارتباطشونو ببينم مائده به آبتين مي‌گفت آ...
5 ارديبهشت 1390

آش پشت پا

امروز پيمان اومد دنبالم با هم رفتيم دنبال آبتين خيلي خوشحال شده‌بود كه دوتايي رفتيم دنبالش توي ماشين مدام من و پيمان بوس مي‌كرد مي‌گفت دوستتون دارم امروز قراره آش پشت‌پاي مامان زري را بپزيم براي همين سر راه رفتيم دنبال سيمين(جاري من) نيكان هم پيش عمو پژمان موند، پيمان و آبتين هم رفتن خونه استراحت كنند من و سيمين هم رفتيم خونه مامان زري به همسايه‌ها در پختن آش كمك كنيم تا رسيديم ديديم همسايه‌ها آش توي پاركينگ بار گذاشتن دارند حبوباتشو مي‌ريزن، همه كارهاشو خودشون انجام داده‌بودند، واقعاً دستشون درد نكنه  خيلي زحمت كشيدند، خلاصه آش ساعت ۳۰/۶ آماده شد جاتون خالي چه آش خوشمزه‌اي شده بود بعد از اينكه آش‌ها رو كشيديم و پخش ...
4 ارديبهشت 1390

توالت فرنگي

من هميشه با دستشويي رفتن آبتين مشكل داشتم اولش براش لگن خريدم ولي عوض اينكه روش بشينه جيش‌ كنه چون لگنش شبيه جوجه بود بغلش مي‌كرد با خودش اينور و اونور مي‌رفت روي توالت ايراني كه نمي‌تونست بشينه كنارش هم با ترس و لرز مي‌نشست چون از چاه توالت مي‌ترسيد تازگي‌ها از توالت فرنگي خوشش اومده يكبار هم خونه عموش روي تبديل توالت فرنگي پسرعموش نيكان نشست ديدم راحته براي همين از عمو پژمان خواهش كردم كه يك تبديل توالت فرنگي براي آبتين بخره، ايشون هم زحمت كشيد، خريد. از ديروز تا حالا كه داره استفاده مي‌كنه خيلي راحت شده منهم خيالم راحت شد. عمو پژمان متشكريم.
4 ارديبهشت 1390

بدرقه مامان زري

مامان زري (مادربزرگ آبتين) روز جمعه ۲/۲/۹۰رفت مكه ما ساعت ۳۰/۷ رفتيم فرودگاه آبتين يكم بهتر شده ‌بود براي همين با خودمون برديمش تو راه از من هزارتا سؤال ‌كرد كجا ميريم ؟فرودگاه كجاست؟ مامان زري كجا مي‌ره؟ مكه كجاست؟ چي كار مي‌كنن بنده هم يكي يكي به سؤالاتش پاسخ مي‌دادم وقتي رسيديم مامان زري نشناختيم چون چادر مقنعه سرش كرده بود عينكش‌هم  فوتوكروميك بود خيلي تغيير كرده‌بود ساعت ۳۰/۱۰ پرواز داشتن بالاخره مامان زري  رفت اميدوارم به سلامتي بره و برگرده. ...
3 ارديبهشت 1390

مسافرت يك روزه

چهارشنبه بعد از خوردن صبحانه، پيمان كه از سركار اومد، براي ختم مادر زن‌عموم راهي دامغان شديم واي چه جاده خطرناك و بدي بود بايد از شهر‌هاي ورامين، پاكدشت، گرمسار و سمنان مي‌گذشتيم، آبتين هم تو جاده دنبال مار و عقرب مي‌گشت آخه پيمان بهش گفته بود اينجا مار و عقرب داره خلاصه حسابي سركار بود هوا خيلي گرم بود ما ساعت ۱۱ راه افتاديم ساعت ۱۷ رسيديم، ولي داغون شديم آبتين هم خسته‌شده‌بود. بعد از ختم آبتين مدام مي‌گفت مامان گلوم مي‌سوزه من فكر كردم سرما خورده ولي چشمتون روز بد نبينه چند دقيقه بعدش آبتين شروع كرد به استفراغ بچه‌ام خيلي اذيت شد، فكر كنم گرمازده شد‌ه بود، البته كمي در خوردن هم زياده‌روي كرده بود،عموم معاي...
3 ارديبهشت 1390