آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

مريضي

اين چند وقت من و آبتين مدام مريض بوديم يا من مريض شدم يا آبتين براي همين اصلاً حوصله گذاشتن پست نداشتم فعلاً هم آبتين به توصيه پزشكش مهد نمي‌ره تا كمي از نظر بدني قوي بشه بچه خيلي ضعيف شده ...
23 خرداد 1390

تولد نیکان

امروز تولد نيكان پسرعموي آبتين من از صبح كه بلند شدم يك اشتباهي كردم گفتم امروز مي‌خواهيم بريم تولد آبتين هم من ول نكرد مدام مي‌گفت پس كي مي‌ريم تولد؟ تولد نيكان شروع نشد؟  ولي من امروز حسابي بد آوردم اومدم موهامو سشوار بكشم موهام توي برس گير كرد هركاري كردم بيرون نيومد من هم از حرسم موهامو قيچي كردم، بعدش اومدم گردنبندم بندازم يكدفعه ديدم گردنبندم شكست اومدم لباسمو بپوشم ديدم يك گوشه از لباسم لك شده ديگه گريه‌ام در اومده بود مي‌خواستم نرم مهموني ولي گفتم درست نيست هم به خاطر آبتين و هم به خاطر نيكان بايد برم هرجوري بود خودم جمع و جور كردم رفتم توي مهموني آبتين به خاطر اينكه كمي حال ندار بود همش به من چسبيده بو...
19 خرداد 1390

هدیه روز مادر

امروز پيمان آبتين از مهد گرفت. ظاهراً مربيشون گفته‌ بود وقتي مامان‌ها اومدن دنبالتون نقاشي كه براي روز مادر براي مامان‌هاتون كشيدين بهشون بدين و بگين روزت مبارك. آبتين هم زماني كه پيمان مي‌ره دنبالش نقاشي به پيمان مي‌ده و مي‌گه روزت مبارك ميترا جون هم مي‌گه اينو بايد به مامانت بدي و بگي روزت مبارك خلاصه زماني‌كه اومدن دنبال من دم شركت تا سوار ماشين شدم آبتين نقاشي‌ به من داد و گفت مامان روزت مبارك خيلي لذت بخش بود من هم نقاشي گرفتم ولي كلي بوسيدمش. اين هم نقاشي پسرم كه براي من كشيده به قول خودش يك گل كشيده. الهي فدات بشم دست گلت درد نكنه پسر قشنگم ...
3 خرداد 1390

نقاشي

امروز كه رفتم آبتين از مهد بگيرم ميترا جون ديدم در مورد آبتين با ايشون صحبت كردم ميترا جون مي‌گفت آبتين خيلي پسر خوبيه من خيلي دوستش دارم خيلي با احساسه تعريف مي‌كرد كه سر كلاس نقاشي به بچه ها گفته بودم كه هركي يك گل براي روز مادر براي مامانش بكشه آبتين هم شروع كرده به خط خطي كردن (البته به حساب خودش گل كشيده) بعد بچه‌هاي كلاسشون چون از آبتين بزرگتر هستن اون مسخره‌كردن كه ميترا جون ببين آبتين خط خطي كرده ميترا جون هم حسابي از آبتين دفاع كرده كه اين هنوز كوچوله كم كم ياد مي‌گيره شما با آبتين كاري نداشته باشين مي‌گفت نسبت به سنش نقاشيش بد نيست رنگ‌ها رو خيلي خوب مي‌شناسه . گفتم خبر نداري ت...
2 خرداد 1390

مامان نرگس

امروز آبتين خونه مونده چون ديشب مامان نرگس اومد خونه ما شب هم پيشمون موند آبتين هم از وقتي مامان اومد گفت من پيش نرگس مي‌مونم فردا نمي‌رم مهد تا آخرشب اين چند دفعه تكرار كرد مامانم هم گفت بزار امروز خونه بمونه من پيشش مي‌مونم تا پيمان بياد آبتين هم خوشحال شد. صبح كه زنگ زدم حالشون بپرسم مادربزرگ و نوه حسابي با هم خوش گذرونده بودند مخصوصاً آبتين هركاري دلش مي‌خواسته كرده‌بوده براي ناهار هم به مامانم گفته نرگس برام استامبولي درست كن آخه آبتين استامبولي‌هاي مامانم خيلي دوست داره  مامان نرگس دستت درد نكنه ...
1 خرداد 1390

پارك ملت

عصري رفتيم پارك ملت كلي با آبتين بازي كرديم،بعد رفتيم لب درياچه‌اش قورباغه‌ها رو به آبتين نشون دادم.  بعد هم رفتم با وسايل ورزشي داخل پارك كمي نرمش كنم كه هر وسيله را تا دو سه دقيقه بازي مي‌كردم آبتين ميومد مي‌گفت : مامان بسه خسته مي‌شي پسرم خيلي مراقب منه عزيز دلم ...
30 ارديبهشت 1390

پروانه

امروز صبح رفتيم تره بار خريد كنيم بيرون تره بار يك فضاي سبز بود كه چند تا باغچه گل داشت روي گلها دو تا پروانه مي‌گشت. آبتين كه تا حالا پروانه از نزديك نديده بود با اونها مشغول شد بعد هم شروع كرد شعر پروانه شايسته را خوند : پوانه شايسته پ مي‌زنه آيسته روي گلا مي‌شينه شه مي‌خونه مي‌خنده  (پروانه شايسته پر مي‌زنه آهسته روي گلها مي‌شينه شعر مي‌خونه مي‌خنده) بعد هم رفت توي ماهي فروشي گير داد كه من ماهي مي‌خوام حالا من هم از بوي ماهي متنفرم بايد مدام برم توي مغازه ماهي‌فروشي آبتين از مغازه بيارم بيرون بعد هم رفتيم فروشگاه يك سري خريد ديگه داشتم انجام دادم آخرش هم بخاطر اينكه آبت...
29 ارديبهشت 1390