امروز تولد نيكان پسرعموي آبتين من از صبح كه بلند شدم يك اشتباهي كردم گفتم امروز ميخواهيم بريم تولد آبتين هم من ول نكرد مدام ميگفت پس كي ميريم تولد؟ تولد نيكان شروع نشد؟ ولي من امروز حسابي بد آوردم اومدم موهامو سشوار بكشم موهام توي برس گير كرد هركاري كردم بيرون نيومد من هم از حرسم موهامو قيچي كردم، بعدش اومدم گردنبندم بندازم يكدفعه ديدم گردنبندم شكست اومدم لباسمو بپوشم ديدم يك گوشه از لباسم لك شده ديگه گريهام در اومده بود ميخواستم نرم مهموني ولي گفتم درست نيست هم به خاطر آبتين و هم به خاطر نيكان بايد برم هرجوري بود خودم جمع و جور كردم رفتم توي مهموني آبتين به خاطر اينكه كمي حال ندار بود همش به من چسبيده بو...