آش پشت پا
امروز پيمان اومد دنبالم با هم رفتيم دنبال آبتين خيلي خوشحال شدهبود كه دوتايي رفتيم دنبالش توي ماشين مدام من و پيمان بوس ميكرد ميگفت دوستتون دارم امروز قراره آش پشتپاي مامان زري را بپزيم براي همين سر راه رفتيم دنبال سيمين(جاري من) نيكان هم پيش عمو پژمان موند، پيمان و آبتين هم رفتن خونه استراحت كنند من و سيمين هم رفتيم خونه مامان زري به همسايهها در پختن آش كمك كنيم تا رسيديم ديديم همسايهها آش توي پاركينگ بار گذاشتن دارند حبوباتشو ميريزن، همه كارهاشو خودشون انجام دادهبودند، واقعاً دستشون درد نكنه خيلي زحمت كشيدند، خلاصه آش ساعت ۳۰/۶ آماده شد جاتون خالي چه آش خوشمزهاي شده بود بعد از اينكه آشها رو كشيديم و پخش كرديم رفتيم بالا خونه مامان زري تا ساعت ۳۰/۸ همه چيز آروم بود من با سيمين و فرشته و فرزانه تلويزيون ميديديم، صحبت ميكرديم كه صداي زنگ به صدا در اومد اول نيكان و عموپژمان اومدن، نيكان توي خونه دنبال آبتين ميگشت گفتم نگران نباش اونهم چند دقيقه ديگه مياد چشمتون روز بد نبينه همين كه آبتين اومد اين دوتا خونه رو گذاشتن روي سرشون جيغ، داد، بازي، بزن بزن خلاصه سرسام گرفتم به پيمان گفتم تورو خدا پاشو بريم تا چند لحظه ديگه من خول ميشم بعدشم رفتيم آش مامان نرگس داديم اومديم خونه