آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

من آمدم

سلام به دوستان عزيزم چند وقت بود هم خيلي سرم شلوغ بود هم راستشو بخواين زياد حوصله نوشتن نداشتم به هر حال از وقفه به وجود آمده پوزش مي‌خوام.
9 بهمن 1390

اتفاق بد

امروز كه اومدم شركت نزديك دستگاه كارت زني يك اطلاعيه زده‌بودند درخصوص ساعت كاري شاغلين تهران نامه از نفت بود داخل اطلاعيه نوشته ‌بود كه پايان ساعت كاري از 30/14 به 16 تغيير كرده مي‌خواستم از عصبانيت جيغ بزنم آخه چرا اين مسئولين اينقدر بي‌ملاحظه‌اند شب مي‌خوابن صبح تصميم مي‌گيرند ساعت كاري افزايش بدند فكر نمي‌كنند كه ما مادرها بايد با بچه‌هامون چكار كنيم مهد آبتين تا ساعت 6 هستند ولي من آبتين تا ساعت 30/15 ثبت نام كردم يعني به ازاي هر نيم‌ساعت بايد 30 تومان اضافه بدم بماند كه مهدشون همينجوري از همه مهدهاي منطقه شهريه‌اش گرونتره بعدش براي يك روز به در ميان كه پيمان آبتين از مهد ...
1 آذر 1390

شعر

آبتين سرود اي ايران اي مرز پرگهر ياد گرفته البته بعضي از كلماتش نمي‌تونه تلفظ كنه كار ما در اومده از صبح تا شب اين آهنگ تو خونه با صداي بلند مي‌خونه هروقت يك موسيقي رمانتيك هم مي‌بينه مي‌ره گيتارش  مي‌ياره شروع مي‌كنه به آواز خوندن شعرش اينه دوست دارم  دوست دارم دينا دوستت دارم  يك شعر ديگه هم در مورد چراغ راهنمايي ياد گرفته كه هر وقت به چهار راه و چراغ قرمز مي‌رسيم شروع مي‌كنه به خوندن ...
2 آبان 1390

دينا خانوم

امروز كه رفتم آبتین از مهد گرفتم یک کاردستی خوشگل درست کرده‌بودند یک ماهی بود که با ‍‍cd درست شده ‌بود بعد اومديم توي حياط طبق معمول آبتين با وسايل بازي شروع كرد به بازي بعد يك دختر كه مامانش اومده بود دنبالش اومد با آبتين شروع كرد به بازي آبتين هم رو كرد به من گفت مامان اين دوستم اسمش ديناست بالاخره دينا خانوم ديدم دختر خوشگلي بود (خوبه بچه‌ام بد سليقه نيست ) كمي با مامانش صحبت كردم و قضيه ازدواج بهش گفتم ايشون هم تاييد كرد كه بعضي وقت‌ها دينا مياد خونه و مي‌گه ايليا گفته مي‌خوام با تو ازدواج كنم يا فلان پسر گفته مياي باهم ازدواج كنيم من(مامان دينا) هم به مهد اطلاع دادم او...
20 مهر 1390

ازدواج

آبتين تازگي‌ها خيلي ازدواج ازدواج مي‌كنه  سه تا دوست دختر داره: دينا، ليلا و نيلوفر، كه ظاهراً دينا و ليلا واقعيه و توي مهدشونه چون بعضي وقت‌ها مي‌گه چرا دينا نمياد تو كلاس ما يا روز جشن ليلا توي مهدشنون ديدم فكر مي‌كنم پيش دبستاني هستند ولي نيلوفر خياليه چون هر خانم خوشگلي كه مي‌بينه مي‌گه اين نيلوفره مي‌خوام باهاش ازدواج كنم بعضي وقت‌ها سوپر من مي‌شه و مي‌خواد دينا از آتش نجات بده بعضي وقت‌ها بن تن مي‌شه با نيلوفر مي‌خواد ازدواج كنه. چند روز پيش رفت‌ توي اتاقش يك دفعه ديدم در بست رفتم ببينم چي كار ميكنه ديدم شلوارشو در آ...
20 مهر 1390

عروسی

ديشب عروسي نوه عموم بود آبتين براي اولين بار بردم عروسي تا حالا جشن عروسي نيومده بود هميشه پيش مادربزرگ‌هاش مي‌موند من و پيمان مي‌رفتيم ولي تصميم گرفتم آبتين را ببرم كه مراسم ببينه آخه تازگي‌ها نسبت به عروس و عروسي حساس شده ولي خيلي اشتباه كردم چون نه به او خوش گذشت نه به من از اول مهموني تا آخر من دنبال آبتين توي سالن مي‌دويدم يك سري بچه شيطون توي سالن بودند كه حرف آدم حاليشون نبود آبتين هم مي‌خواست با اونها بازي كنه من هم نمي‌خواستم بره چون بچه‌ها خيلي كله خراب بودند مدام دنبالش بودم كه كار خطرناكي انجام نده هر كاري كردم كمي برقصه نيومد فقط دنبال بچه‌ها مي‌دويد آخرش هم بادكنك مي&...
15 مهر 1390

ملاقات مامان زري

ديروز مامان زري به علت اينكه مينيسك پاش پاره شده عمل كردند پيمان هم از صبح تا عصري پيش مامانش بود ولي من نتونستم برم پيشش براي همين امروز تصميم گرفتم برم ملاقاتش اول مي‌خواستم برم آبتين از مهد بردارم ببرمش خونه مامانم بعد برم بيمارستان ديدم خيلي دير مي‌شه براي همين آبتين با خودم بردم البته با دوستم نيلوفر كه خونشون نزديك بيمارستان بود رفتم  نيلوفرجون من دم بيمارستان پياده‌كرد آبتين هم از دم بيمارستان تا اتاق مامان زري كلي سؤال كرد مامان زري چي شده؟ چرا بيمارستانه؟ آقاي دكتر كجاست؟ مامان زري با آمبولانس اومده بيمارستان؟ ... بعد تا رسيديم دوباره از مامان زري پرسيد پات چي شده گفت درد مي‌كر...
11 مهر 1390

آغاز سال تحصيلي 90

امروز مهد آبتين جشن آغاز سال تحصيلي داشتن براي همين از مادرها هم دعوت كرده‌بودند همراه بچه‌ها در جشن شركت كنند براي ناهار هم قرار شد آنجا باشيم من كه به علت كار زياد نتونستم از ابتداي جشن باشم مجبور شدم آبتين با خودم بيارم شركت تا كمي كارهامو انجام بدم بعد بريم مهد. بماند كه چقدر آبتين توي شركت شيطوني كرد كه طبق معمول من از آوردنش پشيمون شدم يكي از شيرين‌كاري هاشو بگم : توي اتاق مدير ما يك وايت برد هست كه بعضي وقت‌ها كه آبتين مياد شركت و مدير هم توي اتاقش نباشه آبتين ميره اونجا نقاشي مي‌كنه امروز هم گير داده‌بود مي‌خوام برم نقاشي كنم هرچي قلم و كاغذ بهش دادم كه اينجا نقاشي كن فايده نداشت گفتم مديرم توي اتا...
3 مهر 1390

زبان انگليسي

تازگي‌ها آبتين درزبان انگليسي پيشرفت كرده از 1 تا 10 را به انگليسي مي‌تونه بشماره  فصل‌هاي سال و بعضي از رنگ‌ها، مكالمه ساده مثل سلام، اسمت چيه ، حالت چطوره، متشكرم و... بلده از اين بابت من و پيمان خيلي خوشحاليم     ...
12 شهريور 1390