آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

زبان انگليسي

تازگي‌ها آبتين درزبان انگليسي پيشرفت كرده از 1 تا 10 را به انگليسي مي‌تونه بشماره  فصل‌هاي سال و بعضي از رنگ‌ها، مكالمه ساده مثل سلام، اسمت چيه ، حالت چطوره، متشكرم و... بلده از اين بابت من و پيمان خيلي خوشحاليم     ...
12 شهريور 1390

برنده

آبتين امروز مسابقه شنا داشت از ساعت 10 صبح من و پيمان رفتيم مهد تا بچه‌ها همه جمع بشن و خانم جوادي مدير مهد سخنراني كنه نيم ساعت طول كشيدمن يك ساعت مرخصي گرفته بودم خلاصه ساعت 40/10 شروع كردند اول بچه‌هاي بزرگتر طول استخر شنا كردند سه نفر سه نفر مسابقه مي‌دادند خيلي جالب بود از همه جالب‌تر اينكه آبتين بدون نق زدن كنار استخر نشسته بود و بچه‌ها را تماشا مي‌كرد ساعت 11 بالاخره نوبت آبتين شد با دو تا ديگه از بچه‌ها رفت داخل آب و شروع كرد عرض استخر شنا كردن باورم نمي‌شد آبتين ترسو خيلي قشنگ رفت توي آب و شروع كرد به شنا كردن خيلي عالي بود بين دو نفر ديگه آبتين اول شد و بهشون مدال دادند من و پيمان خيلي خوشحا...
25 مرداد 1390

مسابقه شنا

فردا آبتين مسابقه شنا داره ساعت 10 برگزار مي‌شه بايد مرخصي ساعتي بگيرم برم از نزديك تماشا كنم  بعداز ظهر هم مهد كلاس روانشناسي كودك گذاشته حتما شركت خواهم كرد پسرم موفق باشي ...
24 مرداد 1390

ازدواج

ديشب آبتين نمي‌خوابيد به زور ساعت 30/10 بردمش توي تختش كه بخوابه گفتم برات قصه بگم گفت بله گفتم كدوم قصه بگم گفت قصه پيمان بگو من هم شروع كردم زندگي پدرشو براش تعريف كردن كه چه بچه شيطوني بوده بعد بزرگ شده مدرسه رفته دانشگاه رفته سربازي رفته بعد كار پيدا كرده بعد با يك دختري بنام شراره ازدواج كرده بعد اونها صاحب يك پسر شدن كه اسمش آبتين و مامان و باباش خيلي آبتين دوست دارند و آرزو مي‌كنن كه اونهم خوب غذا بخوره و بازي كنه بزرگ بشه بعد درس بخونه دانشگاه بره با يك دختر خوب ازدواج كنه بچه دار بشه بعد آبتين گفت من مي‌خوام دختر داشته‌باشم بعد گفت مي‌خوام ازدباج (ازدواج) كنم بعد دختر داشته‌باشم (تو دلم گفتم عجب مارمول...
22 مرداد 1390

دستشويي

امروز آبتين با حالت گريه و خواب آلوده اومد پيشم گفتم چي شده گفت ميترا جون نگذاشت جيش كنم من هم خيلي عصباني شدم بردمش دستشويي جيشش كرد بعد از مريم جون خواستم ميتراجون صدا كنه سعي كردم كمي به خودم مسلط باشم ميترا كه آمد كمي خسته و بي‌حال بود فكر كنم كه روزه بود بعد از سلام و احوالپرسي گفتم ميتراجون مشكلي پيش آمده گفت نه چطور گفتم آبتين گريه مي‌كرد ازش پرسيدم چي شده گفت ميترا جون نمي زاه برم جيش كنم ميترا گفت نه بعد با دستش صورت آبتين بالا گرفت گفت تو كي به من گفتي جيش دارم ، گفت قبل از استخر رفتش دستشويي بعدشم كه از استخر اومد خوابش برد. حالا نمي‌دونم به خاطر روزه داري حوصله نداشته آبتين ببره دستشويي يا واقعا آب...
18 مرداد 1390

استخر

امروز ميترا جون گفت آبتين بالاخره توي استخر توي قسمت عميق بدون اينكه گريه كنه شروع كرده به شنا كردن و خيلي خوب شنا كرده البته خودش كه مي‌گفت حالم بهم خورد ظاهراً زياد آب استخر رفته توي دهنش ولي بعدش مي‌گفت كه من اصلا نترسيدم من و پيمان هم خيلي خوشحال شديم براي همين بهش قول يك موتور مسابقه‌اي داديم البته توي خونه داشتيم ما يك سري از اسباب بازي‌هاي آبتين كه اقوام آوردند بهش نشون نداديم و توي كمد ديواري قسمتي كه آبتين دستش نمي‌رسه قايم كرديم و هر دفعه به يك علتي به عنوان جايزه بهش مي‌ديم (پدر و مادر مقتصد )‌آبتين هم كلي ذوق مي‌كنه چند وقت پيش يك ماشين مسابقه‌اي بزرگ كنترلي كه عمه فرشته براي تولدش خر...
16 مرداد 1390

مهمان

ديشب عموپژمان و سيمين جون و نيكان آمده بودند خونمون همينكه رسيدند پيمان كولر زد روي تند كه مهمانها خنك بشن كه يكدفعه تسمه كولر پاره شد و برعكس مهمانها از گرما پختن البته پيمان سريع رفت تسمه جديد خريد و وصل كرد وگرنه واقعا از گرما مي‌مرديم. طبق معمول آبتين و نيكان رفتند سراغ بازي و حسابي آتيش سوزاندندو حسابي خسته شدند البته آبتين كه از رو نرفت تا نيمه شب بيدار بود و توي خونه وول مي‌خورد بالاخره ساعت 2 با زور خوابيد. امروز هم آبتين كمي سرما خورده است و من هم خسته‌ام براي همين نرفتم سركار خونه مونديم. بعد از صبحانه آبتين مشغول ديدن كارتون شد من هم به كارهام رسيدم بعدش حسابي با هم بازي كرديم و رفتيم حمام توي حمام هم با تفنگ ...
15 مرداد 1390