آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

آقاي دكتر

1389/12/14 12:06
نویسنده : شراره
337 بازدید
اشتراک گذاری

امروز خيلي سخت بود از ساعت ۱۵/۶ بلند شدم  مثلاً زود به سركار برسم، كارامو كردم ساعت ۷ زنگ زدم آژانس نيم ساعت گذشت نيومد زنگ زدم گفت برف اومده يخبندونه تو راهه، حالا چقدر راه از تاكسي سرويس تا خونه ماهست ۵ دقيقه، بازم صبر كردم   ۸ زنگ زدم آژانس فهميدم راننده خنگ يك مسافر ديگرو بجاي من سوار كرده برده گفتم حالا يك ماشين ديگه بفرستيد گفت بايد نيم ساعت صبركنيد از عصبانيت نمي‌دونستم چيكار كنم به چند آژانس ديگه زنگ زدم همه همين گفتن كلي به خودم فحش دادم كه آخه آدم بي‌عرضه چرا نمي‌ري گواهي رانندگي بگيري كه اينقدر محتاج نباشي خلاصه آبتين بيدار كردم حسابي لباس پوشندم با كوله آبتين و كيف سنگين خودم توي اين برف و يخبندان راه افتادم برم سركوچه تاكسي بگيرم اما دريغ از يك تاكسي مجبور شدم مسير را تيكه تيكه برم به همين نشون ساعت ۳۰/۹ رسيدم خونه مامانم. مامان كمي سرما خورده بود تو راه به آبتين گفته بودم مامان نرگس امروز مريضه حال نداره اذيتش نكنيها تارسيديم به مامانم مي‌گه مريض شدي بيا معاينت كنم دست مي زنه به سرش ميگه عزيزم  تب داري بايد شبت(شربت) بخوري خوب بشي خلاصه پسرم كلي دكتر براي خودشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)