آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

آش پشت پا

امروز پيمان اومد دنبالم با هم رفتيم دنبال آبتين خيلي خوشحال شده‌بود كه دوتايي رفتيم دنبالش توي ماشين مدام من و پيمان بوس مي‌كرد مي‌گفت دوستتون دارم امروز قراره آش پشت‌پاي مامان زري را بپزيم براي همين سر راه رفتيم دنبال سيمين(جاري من) نيكان هم پيش عمو پژمان موند، پيمان و آبتين هم رفتن خونه استراحت كنند من و سيمين هم رفتيم خونه مامان زري به همسايه‌ها در پختن آش كمك كنيم تا رسيديم ديديم همسايه‌ها آش توي پاركينگ بار گذاشتن دارند حبوباتشو مي‌ريزن، همه كارهاشو خودشون انجام داده‌بودند، واقعاً دستشون درد نكنه  خيلي زحمت كشيدند، خلاصه آش ساعت ۳۰/۶ آماده شد جاتون خالي چه آش خوشمزه‌اي شده بود بعد از اينكه آش‌ها رو كشيديم و پخش ...
4 ارديبهشت 1390

توالت فرنگي

من هميشه با دستشويي رفتن آبتين مشكل داشتم اولش براش لگن خريدم ولي عوض اينكه روش بشينه جيش‌ كنه چون لگنش شبيه جوجه بود بغلش مي‌كرد با خودش اينور و اونور مي‌رفت روي توالت ايراني كه نمي‌تونست بشينه كنارش هم با ترس و لرز مي‌نشست چون از چاه توالت مي‌ترسيد تازگي‌ها از توالت فرنگي خوشش اومده يكبار هم خونه عموش روي تبديل توالت فرنگي پسرعموش نيكان نشست ديدم راحته براي همين از عمو پژمان خواهش كردم كه يك تبديل توالت فرنگي براي آبتين بخره، ايشون هم زحمت كشيد، خريد. از ديروز تا حالا كه داره استفاده مي‌كنه خيلي راحت شده منهم خيالم راحت شد. عمو پژمان متشكريم.
4 ارديبهشت 1390

بدرقه مامان زري

مامان زري (مادربزرگ آبتين) روز جمعه ۲/۲/۹۰رفت مكه ما ساعت ۳۰/۷ رفتيم فرودگاه آبتين يكم بهتر شده ‌بود براي همين با خودمون برديمش تو راه از من هزارتا سؤال ‌كرد كجا ميريم ؟فرودگاه كجاست؟ مامان زري كجا مي‌ره؟ مكه كجاست؟ چي كار مي‌كنن بنده هم يكي يكي به سؤالاتش پاسخ مي‌دادم وقتي رسيديم مامان زري نشناختيم چون چادر مقنعه سرش كرده بود عينكش‌هم  فوتوكروميك بود خيلي تغيير كرده‌بود ساعت ۳۰/۱۰ پرواز داشتن بالاخره مامان زري  رفت اميدوارم به سلامتي بره و برگرده. ...
3 ارديبهشت 1390

مسافرت يك روزه

چهارشنبه بعد از خوردن صبحانه، پيمان كه از سركار اومد، براي ختم مادر زن‌عموم راهي دامغان شديم واي چه جاده خطرناك و بدي بود بايد از شهر‌هاي ورامين، پاكدشت، گرمسار و سمنان مي‌گذشتيم، آبتين هم تو جاده دنبال مار و عقرب مي‌گشت آخه پيمان بهش گفته بود اينجا مار و عقرب داره خلاصه حسابي سركار بود هوا خيلي گرم بود ما ساعت ۱۱ راه افتاديم ساعت ۱۷ رسيديم، ولي داغون شديم آبتين هم خسته‌شده‌بود. بعد از ختم آبتين مدام مي‌گفت مامان گلوم مي‌سوزه من فكر كردم سرما خورده ولي چشمتون روز بد نبينه چند دقيقه بعدش آبتين شروع كرد به استفراغ بچه‌ام خيلي اذيت شد، فكر كنم گرمازده شد‌ه بود، البته كمي در خوردن هم زياده‌روي كرده بود،عموم معاي...
3 ارديبهشت 1390

خواب

سه‌شنبه ۳۰/۱/۹۰ آبتين از مهد گرفتم طبق معمول تو راه خوابش برد بنده هم وظيفه خطير حمل ايشون بعهده گرفتم و تا خونه بغلش كردم آبتين هم ماشاء... تركوند از ساعت ۳۰/۱۵تا ۳۰/۲۰ خوابيد شبش مامان و بابام اومدن خونمون پيمان هم سركار بود آبتين حسابي با مادر و پدربزرگش بازي كرد منهم در حال درست كردن اولويه بودم آخه يكي از بستگان بابام فوت كرده‌بود بايد مي‌رفتيم شهرستان داشتم ناهار فردا تو راه آماده مي‌كردم بايد براي آبتين هم غذاي ديگه‌اي درست مي‌كردم خلاصه خيلي سرم شلوغ بود.
3 ارديبهشت 1390

تفاوت‌ها

دیروز در مهد به آبتین تفاوت‌ها را آموزش داده‌ بودند يك كاردستي با سفال و خمير ساخته‌بودند به شكل  خورشيد و ماه كه خورشيد بيدار بود و ماه خواب بود آبتين هم به من توضيح مي‌داد كه صبح بيدار مي‌شيم شب‌ها مي‌خوابيم مدام مي‌گفت صبح مي‌شه شب مي‌شه ... در راه برگشت (خوشبختانه پيمان اومد دنبالمون) هندوانه خريدم آخه آبتين هندوانه خيلي دوست داره تا رسيديم خونه نگذاشت لباسشو عوض كنم گفت هندوانه مي‌خوام پيمان هم براش بريد داد خورد شبش مي‌خواستم كوكوي اشپل(خاويار) درست كنم آخه شنيدم براي بچه‌ها خيلي خوبه، دستور پختشو از خانم ناصري گرفتم درست از ساعت ۴ تا ۸ شب در آشپزخانه مشغول بودم ولي زمان شام آبتين دو تا لقمه بيشتر نخورد دوست نداشت البته خ...
30 فروردين 1390

بازي

ديروز آبتين كه از مهد گرفتم مربيش گفت خيلي خوب غذاشو خرده كلي ذوق كردم البته تمام لباس و صورتش كثيف بود روم نشد بگم چرا صورتش نشستين؟ توي راه باز خوابش برد بنده هم مثل هميشه تا خونه بغلش كردم  عصري كه از خواب بيدار شد بعد از خوردن عصرونه رفتيم خريد، كيانا دختر همسايه مي‌خواست بره توي ميدون چرخ بازي كنه آبتين هم گير داد منم مي‌خوام چرخ بازي كنم گفتم  بريم خريد بيايم من سه چرخه‌ات را ميارم بازي كني بماند كه توي خريد چقدر مخم خورد كه كي مي‌ريم پيش كيانا بالاخره رفتم چرخش اوردم ولي تنبل خان حاضر به پا زدن نيست مي‌گه تو منو هل بده هرچي مي‌گم پا بزن نمي‌زنه منم عصبي شدم چرخشو بردم خونه ولي خودشو نتونستم بيارم يك ساعتي با كيانا توي م...
29 فروردين 1390