کاپیتان
مامانم چشمش آب مرواريد اورده مجبور شد عمل كنه بعد از عمل روي چشمش روكش مخصوص كشيدهبودند آبتين كه مامان ديدهبود مدام ميگفت ماماني كاپيتان شدي مدام ميرفت جلوش ميگفت كاپيتان بيا رو عرشه باز مي رفت بر ميگشت ميگفت كاپيتان لنگرهارو بكشيد مامان هم كلي از دستش ميخنديد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی